دیشب پیش یه خانم نشسته بودم که دوتا پسر بچه حداکثرشش سال داشت که جثه شون نهایتا به بچه های سه سال می خورد.از هر ده کلمه ای که این مادر با بچه هاش حرف می زد بی اغراق شش تاش فحش های مختلف بود که نثار بچه هاش می کرد!!سر هیچ و پوچ یه جوری سیلی به بچه هاش می زد،یه جوری مو و گوش بچه بینوا رو می کشید انگار که یه عروسک بی جون تو دستش هست که مجازه هر رفتاری که می خواد باهاشون داشته باشه.مداح داشت روضه می خوند اما من نه برای روضه،برای این دو تا پسر بچه گریه می کردم.به این فکر می کردم این دوتا بچه بزرگ که شدن قراره چه بلایی سرشون بیاد.مادری که به جای پر کردن مخازن محبت و عشق بچه ها فقط به فحش و کتک به بچه هاش اکتفا می کنه،قراره بچه هاش با چه عقده هایی بزرگ بشن؟قراره این عقده ها در آینده اون ها روبه چه آدم هایی تبدیل کنه؟چی به سر خودشون و دیگران قراره بیارن؟به چه اختلال هایی این بچه ها مبتلا می شن و بعدش چه رنجی باید متحمل بشن تا با اختلالشون مواجه بشن و باهاش مبارزه کنند؟دیشب حالم به هم می خورد از پدر و مادرهایی که از فرآیند بچه داری صرفا بوجود آوردن بچه رو بلدن و لاغیر.دلم می خواست کله خانم رو بکنم از این حجم از بی فکری و حماقتش اما از یک طرف به این فکر می کردم خود این مادر تو چه خانواده ای بزرگ شده؟شاید خودش هم قربانی محیطی هست که نتونسته عشقی رو دریافت کنه که حالا بخواد نثار دیگری کنه.شاید رابطه این خانم با همسرش خوب نیست و همین باعث شده با حاصل ازدواجشون این طوری برخورد کنه و هزار شاید دیگه که یهو باعث شد حتی دلم برای اون مادر هم بسوزه.

نگاه پسر بچه کوچکتر رو دنبال کردم که چشمش به مادری بود که با محبت بچه اش رو بغل کرده بود،دلم به درد اومد از شوق و حسرتی که تو چشم پسرک از دیدن این صحنه موج زد.

مادر،بعد ازکتک مفصلی که به بچه زد نوازشش کرد،بوسیدش،یه عزیزم هم بهش گفت اما خیلی طول نکشید تا دوباره سیل فحش هاش رو روانه بچه هاش کنه.همه مادرها بچه هاشون رو دوست دارند اما همه مادرها بلد نیستند که محبت ورزیدن به بچه چطوری باید باشه،سبک فرزندپروری یعنی چی،رفتار و گفتارشون می تونه چه تاثیر بزرگی به روی بچه داشته باشه؟

برای منی که از مادرم هیچ وقت کتک و راه به راه فحش نخوردم عجیب هست کتک زدن مادرها و فحش دادن به بچه هاشون.نمی دونم این حجم از انزجار من از این موضوع چقدرش به محیط و چقدرش به وجدان وبینش خودم ربط داره اما به هر حال آدمی که اسیر محیط نیست همیشه.آدمیزاد فکر داره،شناخت داره اینا حدااقلش باید باعث بشه که بد و خوب ،مطلوب و نامطلوب رو از هم تشخیص بدن.پس چرا همیشه اینجوری نیست؟

برای یه بچه چیزی وحشتناک تر از ناامن بودن محیط خانواده اش نیست.فکر نکنم چیزی دردناک تر از عدم امنیت در کنار نزدیک ترین آدم های موجود درزندگیت باشه.ای کاش اون مادر تا همیشه بچه هاش رو با این حجم از توهین و تحقیر و سرخوردگی بزرگ نکنه.کاش بچه هاش اونقدر قوی باشن که جو خانواده شون اون ها رو راکد نکنه و بزرگ بشن و رشد کنند.

مواظب بچه ها باشیم.دردناک هست وقتی خدا بچه های سالم رو به پدر و مادرها می ده و پدر و مادرهای نابلد از این موجودات سالم،انسان های سرشار از مشکلات روحی رو تحویل جامعه می دن.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها